جدول جو
جدول جو

معنی مشک بند - جستجوی لغت در جدول جو

مشک بند
گونه ای گیاه در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشت رند
تصویر مشت رند
ابزاری که با آن چوب و تخته را صاف می کنند، رندۀ نجاری، مشتواره
فرهنگ فارسی عمید
چوبی دراز در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به دو طرف آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
کمربند پهنی از جنس پارچۀ ضخیم که برای جلوگیری از بزرگ شدن شکم می بندند
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از چوب یا سنگ یا خشت وگل در پشت دیوار شکسته درست کنند که دیوار نیفتد، کوله بار یا چیز دیگر که کسی بر پشت خود ببندد، پشت بست، مقداری خوراک که در مهمان خانه ها و چلوکبابی ها پشت سر خوراک اول برای کسی که هنوز سیر نشده بیاورند، آب یا غذای رقیق که پس از خوردن دارو بخورند
فرهنگ فارسی عمید
چادری که از تور ریز یا پارچۀ بسیار نازک به شکل اتاقک می دوزند و روی زمین یا روی تختخواب برپا می کنند و درون آن می خوابند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترک بند
تصویر ترک بند
جایی در اتومبیل و سایر وسایل نقلیه که بار را در آنجا می بندند، دوال چرمی که در عقب زین اسب آویزان می کنند برای بستن چیزی، سموت، فتراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک بید
تصویر مشک بید
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، گربکو، پله، بهرامج، بهرامه، بیدموش، گربه بید
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ /خُشْ فُ)
وزن کننده و سنجندۀ مشک، در بیت زیر کنایه از فرارسیدن شب است:
چو شب قفل پیروزه برزد به گنج
ترازوی کافور شد مشک سنج.
نظامی.
، از اسمای معشوق. (آنندراج) ، زلف معشوق. (ناظم الاطباء) :
به آتش بر آن شوشۀ مشک سنج
چو مار سیه بر سر چاه گنج.
نظامی.
، مشک سود. آلوده به مشک، مکتوب خوش و خوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تیری بر پیش درشکه و کالسکه و امثال آن تا اسب را بر آن استوارکنند. چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چوب درازی که در جلو درشکه نصب کنند و به طرفین آن اسبها را بندند
لغت نامه دهخدا
(خُ)
درخت بید وقتی که خشک شده است. کنایه از هر چیز پژمرده و خشک شده:
ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ / شِ بَ)
خانه ای از قماش تنک که محفوظ ماندن از نیش پشه را در آن خسبند. پشه دان. ستاره. ستار. (برهان). پشه خانه. کلّه. (منتهی الارب) (زمخشری). ناموسیه
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
گدا. فقیر. گدایی کننده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رندۀ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چوب را صاف و هموار نمایند. (آنندراج) (انجمن آرا). آلتی که درودگران بدان چوب را هموار کنند و رنده نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). مشت رنده. (ناظم الاطباء) :
کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش
تا کی از قومی که هم ایشان وما هم پیشه ایم.
انوری (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به مشت رنده شود
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ)
دیواری کوتاه در پی دیواری بلند برای نگاه داشتن آن از افتادن. بنائی پشت دیوار تا برپای ماند، مدد. معین. ردیف، ذخیره در سپاهی، طعام دوم که در چلوکبابی ها آرند کمتر از اوّلی. بار دوم چلوکباب در دکانهای چلوپزی. بشقاب دوم وسوم چلوکباب که پس از خوردن بشقاب اول آرند، در بازی ورق، ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است، متمم. مکمل. پشت بندش را نیاورد یعنی آنرا ناقص و ناتمام گذاشت
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) :
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت بکرشمه چشم بندی.
سعدی (از آنندراج).
چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز
برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو.
میرمحمد علی رایج (از آنندراج).
، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) :
گاو خراس است سپهر بلند
بر سر او از مه و خور چشم بند.
شفائی (از آنندراج).
، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
دهی است از دهستان بالا از بخش خاش شهرستان زاهدان. سکنه 130 تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. راه اتومبیل رو (فرعی) دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
بیدمشک. (برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از هفده انواع بید که گل آن خوشبوی باشدآنچه بعضی شاعران مشک بید بمعنی چوب سیاه گفته اند، آن چوب درخت دیگر است سیاه رنگ و راست قامت که از آن قلمهای کتابت میسازند. (غیاث) (آنندراج) :
بر ارغوان قلادۀ یاقوت بگسلی
بر مشک بید نایژۀ عودبشکنی.
منوچهری.
کبودش تن و برگ یکسر سپید
سیه تخمش و بار چون مشک بید.
اسدی.
پر از حلقه شد زلفک مشک بیدش
پر از در شهوار شد گوشوارش.
ناصرخسرو.
بدرّید بر تن سلب مشک بید
ز جور زمستان به پیش بهار.
ناصرخسرو.
بیچاره مشک بید شده عریان
با گوشوار و قرطۀ دیبا شد.
ناصرخسرو.
زآن می گلگون که بید سوخته پرورد
بوی گل و مشک بید خام برآمد.
خاقانی.
برآموده چون نرگس و مشک بید
به موی سیه مهره های سپید.
نظامی.
مشک بید از درخت عود نشان
گاه کافور و گاه مشک فشان.
نظامی.
بر او چادری از رخام سپید
چو برگ سمن بر سر مشک بید.
نظامی.
زلف سیه بر سر سیم سپید
مشک فشان بر ورق مشک بید.
نظامی.
همه مویم چو کافور سپید است
چو مشکی بود اکنون مشک بید است.
عطار.
و رجوع به ’بیدمشک’ و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 194 و گیاه شناسی گل گلاب ص 258 شود، بمعنی عود هم به نظر آمده است. (برهان). آنچه در برهان بمعنی عود نوشته، اصلی ندارد. (سراج اللغات) (از فرهنگ نظام و حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود:
ابر بهاریست ز سرچشمه آب را
زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد.
سلیم (از آنندراج).
وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست
می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند.
صائب (از آنندراج).
نم نماندست در جگر چه علاج
خشک بند است چشم تر چه علاج.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
از اسماء معشوق است. (بهار عجم) (آنندراج) ، مشک سنج. (از ناظم الاطباء). در صفات عذار و قلم و کاکل. (از بهار عجم) (آنندراج). آغشته به مشک. عطرآگین. خوشبوی. عطرافشان:
عالم ختن شد از قلم مشک سود ما
جای ترحم است به چشم حسود ما.
صائب (از بهار عجم).
در این فکرم که تعلیم جبین سازم سجودش را
به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را.
شیخ العارفین (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشک رنگ
تصویر مشک رنگ
برنگ مشک مشکی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم بند
تصویر شکم بند
کمربند پهن از پارچه یا کش که جهت جلوگیری از بزرگ شدن شکم میبندند
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که پشت دیوار دیگر برای نگاهداری آن بنا کنند، آب یا شربت یا غذایی که پس از دارو یا شربت یا غذای اولی خورند و نوشند، مدد معین ردیف ذخیره (سپاه)، متمم مکمل: پشت بندش را هم بیاور، (بازی ورق) ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است -6 متعاقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشه بند
تصویر پشه بند
چادری که از تور ریز یا خیلی نازک مانند اطاقک میدوزند
فرهنگ لغت هوشیار
باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک بید
تصویر مشک بید
بیدمشک
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که باآن چوب و تخته را صاف و هموار کنند رنده نجاری مشتواره: کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان و هم ماتیشه ایم. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت بند
تصویر پشت بند
((~. بَ))
هر آن چیزی که پشت دیوار شکسته قرار دهند تا دیوار نیفتد، آب یا شربت یا غذایی که پس از خوردن دارو بخورند، کوله بار، بلافاصله، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
((بَ))
چوب بلندی در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
((~. بَ))
آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند
فرهنگ فارسی معین
((~. بَ))
وسیله ای از پارچه توری که برای جلوگیری از آزار پشه آن را با بندها یا میله هایی بر روی بستر نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشک بید
تصویر مشک بید
بیدمشک، درختی است از گونه بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است، سالج، گربه بید
فرهنگ فارسی معین
مهر و موم شده
دیکشنری اردو به فارسی